مرگ رنگ

... و بخوان خط خطی های مرا

مرگ رنگ

... و بخوان خط خطی های مرا

سیب نارس سبزی که از هلال ماه چیده ام
 با طلوعی از باران و انار و لیمو
 برای تو ، مخاطب سبز من 
  جانماز ترمه ام را پهن می کنم
 و تو نگاه می کنی
 سبز سبز سبز می شوم
چای می آوری چای سبز
چای شرجی اواسط خاطره
چای مه کرده ی کبوتران شمال
 تمام دیشب
 قرار بود سر روی شانه ی هلال ماه بگذاری
 و با صدای بلند سکوت کنی
تمام دیشب
 داشتم آخرین دکمه ی پیراهن ماه را به شب می دوختم
تمام دیشب
 نبودن تو را با چراغ می گفتم
 تمام دیشب
 هیچ کس صدای گریه ی باد را نشنید
 آه ، ستاره ، ستاره ، ستاره
 کاش اندازه ی یک سلام ساده
یک ایینه ی کوچک پیش پا افتاده
 دوستم داشتی
 اما مگر می شود
هیچ پنجره ای قبل از دیوار متولد نمی شود
هیچ مریم و اناری قبل از غروب
حالا می خواهم ابتدای هر اذان
برایت شعر اول وقت بگویم
 برایت از دوشنبه های اتفاق
 از عصر های مرده
 از کبوتران سکوت علاقه
 از کوچه های پر رنگ پر از طعم چای و خاطره
هیچ کس جز تو لای خواب باران
 از این کوچه ی نارنجی
 که ته بن بست آسمانش خانه ی من است
 عبور نکرده
 که رنگ نارنج و خاطره بگیرد
 و تو یش تر از تمام کوچه های تنگ کاغذی
بن بستی
 و دست های بن بست ساده ات
 گاهی عجب اهل پرنده می شود
 اهل پیله
 اهل پروانه
 دست هایت پیش از تولد باران
 آسمانی شدند

مریم اسدی