مرگ رنگ

... و بخوان خط خطی های مرا

مرگ رنگ

... و بخوان خط خطی های مرا

زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست

امتحان ریشه هاست

ریشه ام هرگز اسیر باد نیست

زندگی چون پیچک است

انتهایش می رسد پیش خدا...

 

می شه ...

می شه از صدای تو به غربت خزون رسید

می شه از نگاه تو  به وادی جنون رسید

می شه با بوسه ی تو شراب غم رو سر کشید

می شه با دستای تو رو غصه ها یه خط کشید

می شه تو چشمای تو صداقت و پاکی رو دید

می شه تو هوای تو بی دغدغه نفس کشید

می شه در سکوت تو نغمه ی قاصدک شنید

می شه در کنار تو طعم  محبت رو چشید

می شه توی خواب تو یه عالمه ارزو چید

می شه تو فال تو قشنگ ترین شعرا رو دید

می شه به خیال تو یواش و اهسته خزید

می شه به دیار تو همراه باد سرد وزید

می شه تو نقاشی هام عشقو کشید

می شه می دونم می شه به تو رسید

 

 

 

خدا جونم ممنون

خدایا! چه لحظه هایی که تو را در زندگی گم کردم اما تو همیشه کنارم بودی...

چه دقیقه ها که حضورت را فراموش کردم اما تو فراموشم نکردی...

چه ساعت ها که غرق در شادی و غرور، تو را که پشت همه ی موفقیت هام قایم شده بودی از یاد بردم. اما تو همیشه به یادم بودی...

چه روزهایی که سرمو تو لاکم کردم و توی غصه هایی که فکر می کردم تو برای تلافی کارهای بدم فرستادی ،دست و پا زدم ، اما تو همیشه کاری کردی که به صلاح من است...

وقتی خسته از همه جا و همه کس ناامیدانه به تو پناه اوردم تو پناهم دادی ...

وقتی از ادم های دور و برم دلم گرفت... و دنیا غم هاشو بهم ارزونی کرد تو به قلبم ارامش دادی...

تو با حضورت به خنده هام هدف دادی، به گریه هام دلیل دادی، به زندگیم، به نفس کشیدنم رنگ دادی...

وقتی قلبم تپید تو همه ی عظمت و بزرگیت رو تو  قلب کوچک و خسته ام جا دادی...

وقتی دوستام درد و دلاشون و برام گفتن و من خالصانه رو به درگاهت براشون دعا کردم فهمیدم غم و غصه های دیگران بارش سنگین تر از غم و غصه های خودمه... اون وقت تو وجودم شیرینیه به یاد دیگران بودن رو چشیدم...

وقتی بهم بخشیدی و ازم گرفتی فهمیدم این معادله ی زندگیه نه غصه خوردن واسه ی نداشتن هاش... نه شاد بودن واسه ی داشته هاش... و وقتی به ازای نداشته هاش بهم چیزای دیگه ای دادی اون وقت به بزرگی و مهربونیت بیشتر پی بردم.... و فهمیدم بیشتر از اون چیزی که هستی باید مهربون باشی... خدا جونم خیلی دوست دارم ، خیلی زیاد و به خاطر همه چیز ممنون...

شهادت حضرت علی علیه السلام را به تمام شیعیان جهان تسلیت می گم.

وای وای مدرسه

اه ! بازم مدرسه، بازم بدبختی . یکی نیست به اینا بگه بذارین این ورودی های جدید و بدبختتون بیان مدرسه ، با محیط و معلما اشنا بشن، بعد کلی بهشون گیر بدین و هی درس بدین.

امسال معلمای ما خیلی هولن. تا می یان سر کلاس سلام نکرده کتابو برده می دارن به درس دادن . بابا بذارین یه هفته از سال بگذره بعد...... اما خوب خداییش امسال کتابای ما خیلی زیاد شده . ۱۵ تا کتاب کم چیزی نیست . اینام که هی می گن وقت کم می یارین امسال.نمونه ی بارزش همین معلم زبانمون که دیروز باهاش داشتیم ، اگه زنگ نخورده بود کتابو تموم می کرد.

امسال درسای ما خیلی شیرین و خوبه و در عین حال خیلی هم سخته. بدبختی مام اینه که درسای عملی مون امسال امتحان تئوری هم داره . اخه خدایی شما بگین دیگه عکاسی و مبانی امتحان تئوریش کجاشه؟

حالا شانس اوردیم که امسال سه روز تو هفته تو کارگاهیم و داریم کار می کنیم و با بچه ها توی سر و کله ی هم دیگه می زنیم و گر نه دیگه گرافیک شیرینی نداشت.

راستی پاییزتون هم مبارک. امیدوارم با کنده شده هر برگی از درختا یکی از غم هاتونم کم بشه . ببخشید که یادم رفت بگم، نماز روزهاتون قبول باشه. توی شبای قدر دعا یادتون نره (خودما گفتم،دعام کنینا)

می دونم الان همه می گین این عارفه چه قدر از مدرسه شاکیه . باور کنیین هیچ وقت اینطوری نبودم . امسال دیگه مدرسه برام کیف نداره . تازه حالام اولشه. قول می دم تو پستای بعدی از مدرسه شاکی نباشم