مرگ رنگ

... و بخوان خط خطی های مرا

مرگ رنگ

... و بخوان خط خطی های مرا

من صد هزار دلار پول خرد دارم

یکشنبه بانک رو زدم ،

باید پول های که نصیبم شده ببینین.

تا دوشنبه نتونستم اونا رو به خونه بیارم،

خب، معلومه، چون وزنشون خیلی زیاد بود.

 

بالاخره نشستم تا اونا رو بشمارم،

برام خیلی عجیب بود،

اون همه سکه ی گرد کوچولوی قهوه ای،

جلو چشمام قل می خوردن.

 

من صد هزار دلار پول خرد دارم،

دریغ از یک اسکناس یا پول درشت،

فکر نمی کنم هیچ ادم پولداری

مشکل منو داشته باشه.

 

فکر نمی کنم که این،

پایان خوبی برای دزدی باشه.

صد هزار دلار پول خرد دارم،

وهر بار باید یکی از این پول خرد ها را خرج کنم.

 

استیک باید خیلی خوشمزه باشه ،

طعم ابجو از یادم رفته،

چه کنم شاید به من شک کنن،

وقتی که هشتصد سکه برای غذا بپردازم.

 

انگار دوباره باید این پا ان پا کنم،

ویک بسته ادامس دیگر برای خودم بخرم،

خدایا!من صد هزار دلار پول خرد دارم ،

ولی مثل بی پول های ولگرد زندگی می کنم!

 

صد هزار دلار پول خرد دارم ،

دریغ از یک اسکناس یا پول درشت

 

فکر نمی کنم هیچ ادم پولداری

مشکل منو داشته باشه.

 

محبت

اچ. بلومفیلد خبردار شد که پدرش ناگهان در بیمارستان بستری شده است:"هنگامی که به نیویورک سفر می کردم، فرصتی پیش امده است که این سفربا سفرهای دیگرم متفاوت باشد. همواره از نشان دادن احساساتم می ترسیدم، همیشه می خواستم فاصله ی محتاطانه ای را که پدرم با من ایجاد می کرد، حفظ کنم.وقتی او را در بستر بیماری ، و بدن اش را پر از لوله های گوناگون دیدم، در اغوشش گرفتم . شگفت زده شد. از او خواهش کردم:"بابا، تو هم مرا بغل کن." او مرا تربیت کرده بود و می گفت یک مرد هیچ وقت احساسات خود را نشان نمی دهد.اما اصرار کردم. بابا دست هایش را بالا برد مرا در اغوش کشید.دران جا، من بودم که از پدرم می خواستم نشانم بدهد که چه اندازه دوستم دارد- هر چند پیش از این می دانستم."

"دستهایش را روی سرم احساس کردم و- برای نخستین بار- واژه هایی را شنیدم که از قلبش برمی امد، هرچند هرگز ازلبانش خارج نشد. گفت:"دوستت دارم." و لحظه ای که شهامت نشان دادن عشق اش را یافت، میل خود را به زندگی بازیافت."

 

محبت

 

           

سئوال راه راه

یک روز از گورخر پرسیدم:

" تو سیاهی با راه راه سفید؟

یا سفیدی با راه راه سیاه؟"

گورخر لبخندی زد و گفت:

اول بگو ببینم ،تو همیشه خوش اخلاقی ،

بعضی وقت ها بد اخلاق؟

یا همیشه بد اخلاقی ،بعضی وقت ها خوش اخلاق؟

همیشه شلوغی، بعضی وقت ها ارام ؟

یا همیشه ارامی ، بعضی وقت ها شلوغ؟

همیشه خوشحالی ، بعضی وقت ها غمگین؟

یا همیشه غمگینی ، بعضی وقت ها خوشحال؟

و همین طور ادامه داد

وهی پرسید و پرسید.
دیگر عهد کردم از هیچ گورخری

درباره ی خط هایش چیزی نپرسم.

 

 

پرواز

بعضی وقت ها واقعا به پرنده ها حسودی ام می شه. چه قدر راحت برای خودشون توی این اسمان به این بزرگی این طرف و اون طرف می رن .چه قدر راحت و ازادانه زندگی می کنند، تو زندگی شون هیچ اجباری ندارن .بعضی وقت ها می گم چی می شد خدا مثل فرشته ها بهمون بال می داد. اون وقت دیگه زندگی چه حالی داشت !

مثلا شب ها که مامان بابامون خواب بودن می رفتیم توی کوچه و خیابان برای خودمون کلی می گشتیم و سر ساعتی هم که می دونستیم بیدار می شن بر می گشتیم واگه سالی یه بار نمی بردنمون بیرون هم هیچ ایرادی نداشت .تازه بنزینم کمتر مصرف می شد و مجبور نبودن بنزین رو سهمیه بندی کنن.

خداییش این بال خیلی مزایا داره ها .یه کم فکر کن؟